مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای ، دلتنگم
بقال که پیوسته ز موشان گله میکرد
ای کاش، تلاشی ز برای تله میکرد
فریاد ستمدیده اگر از ته دل بود
در قصر ستمگر اثر زلزله میکرد
رهرو به تنش خستگی راه نمیماند
تا منزل مقصود، اگر حوصله میکرد
گر شوهر احمق زنش اندر سر زا رفت
زان بود کز اول حذر از قابله میکرد
گر آفت جان همه شد قافله سالار
زان غفلت بیجاست که از قافله میکرد
آن پشه که شب تا به سحر خون مرا خورد
ای کاش گذر در دهن چلچله میکرد
کاش آن که بَرَد نفع ز آزار خلایق
قطع نظر از منفعت حاصله میکرد