صورت مساله!

در خبر است که تنی چند از دانشوران یگانه به ضرورتی گرد آمده بودند و مسأله‌ای را در میان نهاده و حل می‌خواستند کردن و نمی‌توانستند. یکی از ایشان گفت: ای دوستان! من این چنین پندارم که صد و سود را در صورت باید نهاد و باقی را در مخرج. بزرگ ایشان گفت: پندار تو بیهوده است و مرا سلیقه آن است که کسری از سود در صورت باشد و باقی در مخرج. پس تو را از جمع ما کنار باید نشست و دخالت در حل مسأله نکرد.
چندی بر این بگذشت. یکی گفت: شما را باید که چهار عمل اصلی را بداند و بداند که دو دو تا، چهار تا خواهد شد نه هفده تا. بزرگ ایشان بخندید و گفت: آنچه تو می‌گویی تنها به کار تو می‌آید و لذا تو را باید که از جمع ما فاصله بگیری و در کنار بایستی و بگذاری که باد بیاید.
یکی گفت: از صورت مسأله چنین برمی‌آید که پرتقال‌فروش را پیدا کرد باید. بزرگ ایشان و پرتقال‌فروش ایشان و اقتصاددان ایشان گفت: تو نیز در کناری بایست و کلاه بوقی بر سر وی نهاد.
بر این نیز چندی بگذشت. یکی، دانش وی بر ارشمیدوس پهلو می‌زد، گفت: یافتم! گفتند: ارشمیدوس نیز یافت. گفت: آنچه من یافتم ارشمیدس باری نیافت. گفتند: چیست آن؟ گفت: ای دوستان! صورت مسأله را تغییر باید داد که غلط است.